فلسفه نقاشی معاصر غرب

نگاهی به هنر نقاشی معاصر

هنگامی که صحبت از هنر نقاشی معاصر به میان می آید، تصور بر این است که تمامی سنتها و ارزشهای هنری دوره های گذشته را باید به کلی نادیده گرفت و هنرمند مدرن کسی است که در جستجو و کشف معیارهای نوینی برای خلق آثارش باشد، خلق آثاری اعجاب انگیز که دارای بیانی متفاوت و غیر معمول باشد.

ازاین رو عده ای به طرفداری از چنین هنری، هر سبک و ایده هنری را که ریشه در گذشته و سنت داشته باشد یکسره نفی می کنند و سنتهای هنری را نیز کاملا انکار کرده و زیر سوال می برند.

تحلیل نو گرایی و فلسفه هنر نقاشی مدرن در قرن بیستم:

ازطرف دیگر گروهی به خاطر سنت شکنیها و نو گرایی های هنر مدرن آن را بی محتوا و تهی از معیار های اصلی و حقیقی هنر می دانند و همچنین اعتقاد به بیراهه رفتن آن دارند.

البته هنرمندانی که به دستاوردهای جدیدی در وادی هنر رسیدند و مباحث جدیدی را در حیطه کار هنری خویش ارائه کرده اند، فلسفه ی خاصی را مد نظر داشته و به مدد رسیدن به آن مفاهیم و به جهت پاسخ به نایافته ها دست به خلاقیت زدند، نه اینکه بخواهند همچون شعبده بازان تعجب و ناباوری مخاطبان خود را برانگیزند و از حیرت آنها دستخوش هیجان شوند.

اصل مهم و نوین در هنر مدرن قرن بیستم غرب، ورود به حیطه مفاهیمی بود که تا آن زمان سابقه نداشت. تا اواخر قرن نوزدهم اصول معین و مشخصی برای معیارهای نقاشی شناخته شده بود.

براساس این اصول عناصر تصویری چون خط ، شکل، سطح، بافت، رنگ و ترکیب بندی بر یک اثر نقاشی حاکم بودند و حیطه هنر های تجسمی محدود به بکارگیری این عناصر در خلق اثر هنری به حساب می آمد. درحالی که از اوایل قرن بیستم دو عنصر مکان و زمان نیز به این عناصر و اصول کاربردی هنر نقاشی اضافه گردید.

ورود به مبحث زمان و مکان در وادی هنرهای تجسمی در حقیقت یک انقلاب نگرشی را به دنبال خویش داشت که تقریبا در تمام قرن بیستم وجود داشت. عنصر زمان و مکان درحیطه هنر نقاشی تا این زمان مطرح نشده بود. این مفاهیم در هنر های چون معماری، پیکرتراشی و هنرهای نمایشی وجود داشت، ولی در هنرهای تجسمی دارای مفهومی کاملا بیگانه بود.

تا اواخر قرن نوزدهم حیطه عملکرد هر هنری مشخص بود و مرزهای هنری به راحتی در یکدیگر ادغام نمی شدند. این امر به واسطه فلسفه هنر حاکم بر آن زمان محال به نظر می رسید. در این دوران جمع همه هنرها در یک مجموعه را بندرت داشتیم و هر هنری در محدوده تعریف شده ای نقش خویش را ایفا می کرد.

عناصر فضا و زمان اصولا مباحثی نبودند که در نقاشی مورد توجه قرار گیرند. نقاشی به طور کلی در سطحی دو بعدی خلق می شد.

هرگونه برجستگی، عمق نمایی و فضاسازی، یا به واسطه اصول پرسپکتیو از طریق خطاهای چشم ایجاد می گردید و یا با بهره گیری از تنوعات رنگی و تاثیر تیرگی – روشنی رنگها به ساختن فضا های گوناگون و یا القای بعد سوم پرداخته می شد. درحقیقت تمام تلاش هنرمندان غربی از عهد رنسانس تا این دوران ایجاد فضا از طریق به کارگیری اصول پرسپکتیو بود.

در حالی که در هنرمدرن عنصر فضا به عنوان یک مفهوم جدید، بدون به کارگیری این علم مورد توجه قرار گرفت و در کنار آن عنصر زمان نیز مطرح گردید که بحث حرکت را به دنبال خویش داشت.

یکی دیگر از اصولی که تا اواخر قرن بیستم بر آن تاکید می شد و تقریبا تمام آتیله های هنری اروپا تا آن زمان آن را به عنوان یک سنت بزرگ دنبال می کردند، واقع گرایی مبتنی بر طبیعت و واقعیت اشیاء بود.

هنرمند نقاش غربی در خلق آثارش بر مقیاسهای  طبیعی و نگاه خود تکیه می کرد و تجسم طبیعت گرایانه و مادی اشیاء بعنوان یک ارزش قلمداد می شد.

در سنت هنری اروپا تاکید بر دید بصری بود نه بر دید مفهومی … و تا آن زمان کمتر درکی از باطن اشیاء در آثار تجسمی وجود داشت و این امر یکی از تفاوتهای فاحش میان هنرنقاشی اساتید بزرگ غرب، قبل از قرن بیستم و پس از آن را ایجاد کرد که البته نقش هنرمندان پست امپرسیونیستی چون سزان، گوگن و ونگوگ را در این تغییر نگاه و سبک جدید هنر نقاشی نمی توان نادیده گرفت.

همان گونه که پیکاسو می گوید :”مدتها است که دیگر داعیه بازنمایی اشیاء را به گونه ای که برابر چشمانمان ظاهر می شوند، رها کرده ایم. آن خواب و خیالی بود که ره جایی نمی برد. ما نمی خواهیم دریافت و هم آمیزی لحظه ای گذرا را بر بوم ثبت کنیم. بیاییم سرمشق سزان را پی بگیریم وتصویر نقش مایه هایمان را تا جایی که ممکن است حجم دار و ماندگار بسازیم. هدف راستین ما ساختن چیزهاست نه نسخه برداری ازچیزها.”

درحقیقت مبحث زیباشناسی حاکم بر هنر مدرن تفاوتی اساسی با مفاهیم و سبک هنری گذشته دارد. در هنر مدرن به نظر می رسد هنرمند دیگر به دنبال آن زیبایی آرمانی و اسطوره ای که درهنر گدشته بود نیست و سعی بر آن دارد تا آن را به فراموشی بسپارد.

با ورود مباحث و پرسشهای جدید به وادی هنر امر دیگری که اتفاق افتاد، از هم فرو پاشیدن مرزهای هنری بود، اگرچه هر یک از هنرها به تنهایی می توانست همچنان پایبند اصول سنتهای رایج خود باشد ولی هنر دیگر نمی توانست در میان مرزبندیهای گذشته به دستاوردهای نوینی برسد.

از این رو انواع هنرها بر یکدیگر تاثیرات همسانی گذاشتند و امروزه وقتی مکتبی یا شیوه ای مورد بررسی قرار می گیرد، محدود در چهارچوب یک هنر خاص نیست.

نگاه به هنر غیر اروپایی و توجه به دست یافته ها و ارزشهای هنری ملل دیگر همچون هنر آفریقا، هنر مردم ابتدایی ( پریمیتیو)، هنر اسلامی، هنر خاور دور(چین و ژاپن) از دیگر تحولاتی بود که دیدگاه هنر مدرن غرب را دستخوش دگرگونی ویژه ای نمود.

تا اوایل قرن گذشته غربی ها بر این باور بودند که دست یافته های زیباشناسانه، خلاقانه و نو آوریها را در هنر خود ارزشمند نشان دهند و همچنان بر سنتهای هنری خویش پای فشاری نمایند.

هر چند در مورد دوره های گذشته هنرمندان مکاتب هنری همچون مکتب ونیز، سبک باروک، رو کوکو، پارا فائلیسم،  سمبولیسم و اروینتالیسم نیز متاثر از هنر ملل دیگر به خلق آثاری دست زده بودند، اما این تاثیرات آنچنان عمیق و زیباشناسانه نبود و بیشتر جنبه کاربرد موضوعی و یا شکلی داشت.

از اواخر قرن نوزدهم این پرسش در اذهان هنرمندان غربی ایجاد شد که ارزشهای هنری دنیای غیر اروپایی را مورد ارزیابی و کنکاش قراردهند.

از اینرو نگاه ها و حرکت های نوینی ایجاد شد که به خلق سبک های هنری جدید و مدرن در قرن بیستم منجر شد و تحولاتی نوینی را در فلسفه هنر غرب به دنبال آورد.


  • مجموعه هنر خورشید | تابستان | ۱۳۹۸ شمسی .

    © تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ و متعلق به مجموعه هنری خورشید میباشد.